هو داریوش

آنها که به سر در طلب کعبه دویدند

چون عاقبت الامر به مقصور رسیدند

رفتند

رفتند که بینند در آن خانه خدا را

بسیار بجستند خدا را ندیدند

چون معتکف خانه شدند از سر تکلیف

ناگاه خطابی هم از آن خانه شنیدند

که خانه پرستان چه پرستید گل و سنگ

آن خانه پرستید که پاکان طلبیدند




ماییم که گه نهان و گه پیداییم

گه مومن و گه یهود و گه ترساییم

تا این دل ما قالب هر دل گردد

هر روز به صورتی برون می آییم

هان ای تن خاکی سخن از خاک مگو

جز قصه آن آینه پاک مگو

وز خالق افلاک درونت صفتی است

جز از صفت خالق افلاک مگو


وقت آن شد که به زنجیر تو دیوانه شوم

بند را بگسلیم

از همه بیگانه شویم

جان سپاریم دگر ننگ چنین جان نکشیم

خانه سوزیم وچو آتش سوی میخانه شویم

سخن راست تو از مردم دیوانه شنو

تا نمردیم نپندار که مردانه شویم

!! حال کردی نظر بده!!

سلام عزیزان امیدوارم از مشاهده وبلاگ خوشتون امده باشه    اگه نظر بدین ممنون میشم

LOVE

به این می گن عشق ژاپنی!!!

به این می گن عشق ژاپنی!!!

می گی نه به گو آره

(نیچر)

!وسعت دنیای هر کس به اندازه وسعت اندیشه های اوست!
  
 

خیال خوشی

کیست که بتواند آتش بر کف دست نهد

و با یاد کوهها پر برف قفقاز خود را سرگرم سازد

یا تیغ تیزگرسنگی را با یاد سفره های رنگارنگ کند کند؟

یا برهنه در برف دیماه فروغلتد وبه آفتاب تموز بیاندیشد؟

نه... هیچ کس! هیچ کس چنین خطری را به چنان خاطره ای
 تاب نیاورداز آن که خیال خوبیها درمان بدیها نیست
بلکه صد چندان بر زشتی آنها می افزاید...
(شکسپیر)